مرد
جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود.
استادی از آنجا میگذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست.
مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: «عجیب آشفتهام و همه چیز
زندگیام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمیدانم این آرامش
را کجا پیدا کنم؟"»