ابوجعفر خثعمى - که یکى از اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام است - حکایت کند:
روزى حضرت صادق علیه السلام کیسه اى که مقدار پنجاه دینار پول در آن بود، تحویل من داد و فرمود: این ها را تحویل فلان سیّد بنى هاشم بده ؛ و به او نگو توسّط چه کسى ارسال شده است .
خثعمى گوید: هنگامى که نزد آن شخص تهى دست رسیدم و کیسه پول را تحویل او دادم ، پرسید: این پول از طرف چه کسى براى من فرستاده شده است ؟!
و سپس گفت : خداوند جزاى خیرش دهد. صاحب این کیسه ، هر چند وقت یک بار، مقدار پولى را براى ما مى فرستد و ما زندگى خود را با آن تاءمین و سپرى مى کنیم ؛ ولیکن جعفر صادق با آن همه ثروتى که دارد، توجّهى به ما ندارد و چیزى براى ما نمى فرستد، و هرگز به یاد ما فقراء نیست .(16)
(معناى داشتن اخلاص و ریاکار نبودن همین است ، که انسان نزد خداوند شناخته شود، نه این که براى خدا شریک قرار دهد).
همچنین آورده اند:
شخصى خدمت امام جعفر صادق علیه السلام شرفیاب شد و به حضور حضرتش عرضه داشت : یاابن رسول اللّه ! پسرعمویت به شما ناسزا گفته است و نسبت به شما بدگوئى مى کند.
پس از آن که آن شخص سخن چین حرفش تمام شد، حضرت به کنیز خود فرمود تا اندکى آب ، براى وضو بیاورد؛ و چون وضو گرفت و شروع به خواندن نماز نمود، آن مرد گمان کرد که حتما حضرت صادق علیه السلام براى پسرعمویش نفرین خواهد کرد؛ ولى برخلاف تصوّر او، هنگامى که امام علیه السلام دو رکعت نماز خواند، دست به دعا برداشت و براى پسرعموى خود چنین دعا نمود:
اى پروردگار من ! این حقّ من است و من او را بخشیدم ؛ و تو جود و کرمت از من بیشتر مى باشد، او را ببخش و به واسطه این عملش مجازاتش مگردان ، با شنیدن این دعا تعجّب آن مرد سخن چین برانگیخته شد؛ و با شرمندگى از جاى خود برخاست و رفت .(17)