پروفسور محمود حسابی :
یک روز از پدرم پرسیدم فرق بین عشق و ازدواج چیست؟
روز
بعد او کتابی قدیمی آورد و به من گفت این برای توست. با تعجب گفتم : اما
این کتاب خیلی با ارزش است، تشکر کردم و در حالیکه خیلی ذوق داشتم تصمیم
گرفتم کتاب را جایی دنج بگذارم تا سر فرصت بخوانم، چند روز بعد پدرم
روزنامه ای را آورد، نگاهی به آن انداختم و بنظرم جالب آمد که پدرم گفت این
روزنامه مال تو نیست، برای شخص دیگریست و موقتا میتوانی آن را داشته باشی،
من هم با عجله شروع به خواندنش کردم که مبادا فرصت را از دست بدهم، در
همین گیر و دار پدرم لبخندی زد و گفت :
حالا فهمیدی فرق عشق و ازدواج به چیست؟
در
عشق میکوشی تا تمام محبت و احساست را صرف شخصی کنی که شاید سهم تو نباشد
اما ازدواج کتاب با ارزشیست که به خیال اینکه همیشه فرصت خواندنش هست به
حال خود رهایش میکنی.