منصور عباسی مشغول سخن گفتن بود که مگسی روی بینی او نشست.
منصور مگس را از خود دور کرد؛ اما لحظه ای بعد، مگس بر چشم او نشست. او مگس را دوباره از خویش دور کرد؛ ولی مگس روی چشم دیگر او نشست. منصور با ناراحتی سیلی محکم به صورت خود نواخت! مگس پرید و به جای دیگر رفت.
منصور وقتی از منبر پایین آمد، با ناراحتی از عمرو بن عبید پرسید: چرا خداوند مگس را خلق کرده است؟
عمرو گفت: برای آنکه ظالمان و گردن کشان را خوار و بی مقدار سازد! منصور گفت: از کجا می گویی؟
عمرو گفت: آنجا که خداوند می فرماید: (...وَإِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئا لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ...) «و هر گاه مگسی چیزی از آنها برباید، نمی توانند آن را از او باز پس گیرند.» منصور گفت: صدق اللّه العظیم.
منصور مگس را از خود دور کرد؛ اما لحظه ای بعد، مگس بر چشم او نشست. او مگس را دوباره از خویش دور کرد؛ ولی مگس روی چشم دیگر او نشست. منصور با ناراحتی سیلی محکم به صورت خود نواخت! مگس پرید و به جای دیگر رفت.
منصور وقتی از منبر پایین آمد، با ناراحتی از عمرو بن عبید پرسید: چرا خداوند مگس را خلق کرده است؟
عمرو گفت: برای آنکه ظالمان و گردن کشان را خوار و بی مقدار سازد! منصور گفت: از کجا می گویی؟
عمرو گفت: آنجا که خداوند می فرماید: (...وَإِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئا لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ...) «و هر گاه مگسی چیزی از آنها برباید، نمی توانند آن را از او باز پس گیرند.» منصور گفت: صدق اللّه العظیم.