شهید_عبدالحمید_حسینی متولد ۱۳۴۱ در شیراز.
عاشقامام_زمان بود وهنگامی که نام مبارک آن حضرت
را میشنید به عنوان احترام بلند میشد و ارادت خاصی به آن
حضرت داشت.همیشه توصیه میکرد در قنوت نماز بخوانید:
« اللهم اجعلنی من المحبین المهدی و المنتظرین المهدی(عج) »
.
حدود ۱ ماهی میشد به جبهه بازگشته بود که به خانۀ آیت الله
سید علی اصغر دستغیب،که ۳ سال محافظ ایشان بود،تماس گرفته
و وصیت میکند:من جمعـه صبح،ساعت ۴ شهید میشوم.
جنازه من را برای شما می آورند، مراشبانــــــه( دقیقا ساعت ۹ شب)تشییع کنید.
بغیر از پدر و مادرم و ۷ نفر از بچه های سپاه که اسمشان را گفته بود،
کسی در مراسم من نباشد.
میخواست تشییع جنازه اش مثل حضرت زهـرا(س) غریبانه باشد.
.
دروصیتنامه خود مینویسد که شبانه من را به خاک بسپارید
و ۵ نفر در تشیع جنازه من شرکت بکنند:
پدرم،جناب علی اصغر دستغیب وچند تن از دوستان شهید و
برقبرم بنویسید پاسدار فدایی امام زمان.
.
 مراسم تشیع جنازه شهید از زبان دوستش:
از اینکه من جز آن چند نفر نبودم غبطه میخوردم وجهت
رعایت وصیتش دورادور در مراسم شرکت میکردم.فضای
مراسم طوری دیگر به نظرم آمد حضرت_زهرا را بین خود و
خدا واسطه نمودم و خدارا قسم دادم که اگر موضوع خاصی
در این مکان وجود دارد من بدانم تشییع کنندگان فقط چند قدم
مانده به قبر تابوت شهید رااز زمین بلندکردند تا محل قبر تشییع نمودند.
.
هنوز یکی دو قدم از تشیع نگذشته بود که یکی از دوستانم به حالت گریه
وغیر عادی شخصی را به دنبال من فرستاد تا به نزد او بروم.
خود را به او رساندم به من گفت بیاکه من دارم میبینم.گفتم چه می بینی؟
گفت امام زمان «ع» را می بینم جلو تابوت رو گرفته وبا تشییع کنندگان می آید.
تقریبا دیگر به بالای سرقبر محل دفن رسیده بود.
.
وقتی تابوت را روی زمین گذاشتند باز گفتم دیگه چه میبینی؟
گفت حضرت در کنار تابوت ایستاده.در آن هنگام جنازه شهید بزرگوار
را به داخل قبر انتقال دادند در حالی که حاج آقا دستغیب به داخل
قبر رفته بود تا آن شهید گرانقدر را در قبربگذارند و برای او تلقین بخوانند.
وقتی که جنازه آن شهید عزیز را درقبر گذاشتند گفتم هنوز آقا را می بینی؟
گفتند خیر دیگر نمیبینم.
.
شهید حسینی آن طوری که خودش دوست داشت«با تنی تب دار،
لبی تشنه و ترکشی که توی حلقومش خورده بود»شهید شد.