🔴یکى از اصحاب على علیه السلام بنام (حبه عرنى ) مى گوید:
👈شبى من با (نوف ) در صحن حیاط دارالعمارة کوفه خوابیده بودیم ، اواخر شب بود ناگاه دیدیم على علیه السلام آهسته از داخل عمارت بیرون آمد وحشت فوق العاده او را فرا گرفته ، قادر نیست توازن خود را حفظ کند، دست خود را به دیوار نهاده مانند افراد واله و حیران به آسمان نگاه مى کند و این آیات را تلاوت مى کند: ان فى خلق السموات و الارض ... (20)

👈حبه عرنى مى گوید:
على علیه السلام مکرر اى آیات را زمزمه مى کرد و آنچنان دل باخته این زیباییها و آفریننده این همه عظمت گردیده بود و چنان از خود بى خود شده بود که گویى هوش از سرش پریده است .

✔️حبه و نوف ، هر دو در بستر خویش آرمیده و این منظره حیرت انگیز را نظاره مى کردند. تا على علیه السلام کم کم به خوابگاه حبه نزدیک شد و فرمود:
- حبه ! خوابى یا بیدار؟
- بیدارم ، یا امیرالمؤمنین ! شما با آن همه سوابق درخشان و با آن همه زهد و تقوا و عبادت بى نظیر از ترس خدا این چنین هستید، واى به حال ما، پس ‍ ما بیچارگان چه کنیم ؟!
على علیه السلام چشمها را پایین انداخت و گریست . آنگاه فرمود:
اى حبه ! همگى ما روزى در برابر خدا، ایستگاهى داریم و هیچ یک از اعمال ما بر او پوشیده نیست .
اى حبه ! خداوند به من و تو از رگ گردن نزدیکتر هست ، هیچ چیز نمى تواند بین ما و خدا حایل شود.

سپس به نوف فرمود:
- نوف ! خوابى ؟
- نه ، یا امیرالمؤمنین ! بیدارم ، حالت حیرت انگیز شما سبب شد که مدتى امشب اشک بریزم .
- اى نوف ! اگر امشب از خوف خدا زیاد گریه کنى ، فردا در مقابل خداوند چشمانت روشن خواهد شد.
اى نوف ! هر قطره اشکى که از ترس خدا از چشم کسى جارى شود، دریاهایى از آتش را خاموش مى کند!...

آنگاه کمى حبه و نوف را پند و اندرز داد و در آخر فرمود:
من به شما مى گویم : خدا ترس باشید.

سپس از آن دو نفر گذشت در حالى که با خود زمزمه مى کرد و مى گفت :
خداوندا! کاش مى دانستم هنگامى که از تو غفلت مى کنم تو از من اعراض ‍ مى کنى یا به من توجه دارى ؟
اى کاش مى دانستم با این خواب طولانیم و کوتاهى کردنم در سپاسگزارى نعمت هایت ، حالم در نزد تو چگونه است ؟!
حبه مى گوید: به خدا قسم على در همین حال بود تا صبح طلوع کرد.

📑منبع:
بحار الانوار،ج۴۱،ص۱۶-۲۲
بحارالانوار،ج۶۹،ص۲۷۵-۲۷۶
بحارالانوار،ج۷۱،ص۴۰۱