بخشی از بیانات حضرت آیتالله خامنهای در نماز جمعه بیستم شهریورماه هشتاد و هشت:
خوب،
امروز، روز عزای امیرالمؤمنین است. من چند جملهای دربارهی مصیبت
آن بزرگوار عرض بکنم. مثل دیشبی، امیرالمؤمنین از دنیا رفت. در
فاصلهی این دو روز یا دو شب - از سحر نوزدهم که امیرالمؤمنین به دست
آن ملعون ضربت خوردند تا شب بیست و یکم - چند تا حادثهی درسآموز
اتفاق افتاد:
یکی در همان لحظهی اول بود. وقتی ضربت را این دشمنِ خدا بر امیرالمؤمنین وارد کرد، در روایت دارد که حضرت هیچ آه و نالهای نکردند؛ اظهار دردی نکردند. تنها چیزی که حضرت فرمودند، این بود: «بسم اللَّه و باللَّه و فی سبیل اللَّه، فزت و ربّ الکعبة»؛(1) به خدای کعبه سوگند که من رستگار شدم. بعد هم امام حسن مجتبی (علیهالسّلام) آمد سر آن بزرگوار را در دامان گرفت. روایت دارد که خون از سر مبارکش میریخت و محاسن مبارکش خونین شده بود. امام حسن همانطور نگاه میکرد به صورت پدر، گریه چشمان امام حسن را پر اشک کرد؛ اشک از چشم امام حسن یک قطرهای افتاد روی صورت امیرالمؤمنین. حضرت چشم را باز کردند، گفتند: حسنم! گریه میکنی؟ گریه نکن؛ من در این لحظه در حضور جماعتی هستم که اینها به من سلام میکنند؛ کسانی در اینجا هستند - در همان لحظهی اول؛ اینی که نقل شده است از حضرت - فرمود: پیغمبر اینجاست، فاطمهی زهرا اینجاست. بعد حضرت را برداشتند - بعد از اینکه امام حسن (علیهالسّلام) نماز را در مسجد خواندند، حضرت هم نشسته نماز خواندند.
راوی میگوید که حضرت گاهی متمایل میشد به یک طرفی که بیفتد، گاهی خودش را نگه میداشت - و بالاخره به طرف منزل حرکت دادند و بردند. اصحاب شنیدند آن صدائی را که: «تهدّمت واللَّه ارکان الهدی ... قتل علیّ المرتضی».(2)
این صدا را همهی اهل کوفه شنیدند، ریختند طرف مسجد؛ غوغائی به پا شد. راوی میگوید: مثل روز وفات پیغمبر در کوفه، ضجه و گریه بلند شد؛ آن شهر بزرگ کوفه یکپارچه مصیبت و حزن و اندوه بود. حضرت را میآوردند؛ امام حسین (علیهالسّلام) آمد نزدیک. در این روایت دارد که اینقدر حضرت در همین مدت کوتاه گریه کرده بودند که پلکهای حضرت مجروح شده بود. امیرالمؤمنین چشمش افتاد به امام حسین، گفت: حسین من گریه نکن، صبر داشته باشید، صبر کنید؛ اینها چیزی نیست، این حوادث میگذرد. امام حسین را هم تسلا داد.
حضرت را آوردند داخل منزل، بردند در مصلای حضرت؛ آنجائی که حضرت در خانه در آنجا نماز میخواندند. فرمود: من را آنجا ببرید. آنجا برای حضرت بستری گستردند. حضرت را آنجا گذاشتند. اینجا دختران امیرالمؤمنین آمدند؛ زینب و امکلثوم آمدند، نشستند پهلوی حضرت، بنا کردند اشک ریختن.
امیرالمؤمنین آنجائی که امام حسن گریه کرد، امام حسن را نصیحت کردند و تسلا دادند؛ آنجائی که امام حسین گریه میکرد، حضرت تسلا دادند، گفتند صبر کن؛ اما اینجا اشک دخترها را تحمل نکردند؛ میگوید: حضرت هم شروع کرد به هایهای گریه کردن.
یا امیرالمؤمنین! گریهی زینبت را اینجا نتوانستی تحمل کنی، اگر در روز عاشورا میدیدی چگونه زینبت اشک میریزد و نوحهسرائی میکند، چه میکردی؟
ابوحمزهی ثمالی نقل میکند از حبیببنعمرو که میگوید: در آن ساعات آخر، در همان شب بیست و یکم، رفتم دیدن امیرالمؤمنین، دیدم یکی از دختران آن حضرت هم در آنجاست؛ آن دختر اشک میریخت، من هم گریهام گرفت، بنا کردم گریه کردن؛ مردم هم بیرون اتاق بودند، صدای گریهی این دختر را که شنیدند، آنها هم بنا کردند گریه کردن.
امیرالمؤمنین چشم باز کرد، گفت: اگر آنچه را که من میبینم، شما هم میدیدید، شما هم گریه نمیکردید. عرض کردم یا امیرالمؤمنین مگر شما چه میبینید؟
گفت: من ملائکهی خدا را میبینم، فرشتگان آسمانها را میبینم، همهی انبیاء و مرسلین را میبینم که صف کشیدند، به من سلام میکنند و به من خوشامد میگویند. و پیغمبر را میبینم که پهلوی من نشسته است، اظهار میکنند که بیا علی جان، زودتر بیا.
میگوید: من اشک ریختم، بعد بلند شدم، هنوز از منزل خارج نشده بودم که از صدای فریاد خانواده، احساس کردم که علی از دنیا رفت.
صلّی اللَّه علیک یا امیرالمؤمنین، صلّی اللَّه علیک یا امیرالمؤمنین، صلّی اللَّه علیک یا امیرالمؤمنین. نسئلک اللّهمّ و ندعوک باسمک العظیم الاعظم الأعزّ الأجلّ الأکرم یا اللَّه...
پروردگارا! به حق امیرالمؤمنین ما را شیعیان واقعی امیرالمؤمنین قرار بده. پروردگارا! سلوک دنیائی و آخرتی ما را سلوک امیرالمؤمنین قرار بده. پروردگارا! ما را به معنای واقعی کلمه پیرو آن بزرگوار قرار بده.....
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
والعصر. انّ الانسان لفی خسر. الّا الّذین امنوا و عملوا الصّالحات
یکی در همان لحظهی اول بود. وقتی ضربت را این دشمنِ خدا بر امیرالمؤمنین وارد کرد، در روایت دارد که حضرت هیچ آه و نالهای نکردند؛ اظهار دردی نکردند. تنها چیزی که حضرت فرمودند، این بود: «بسم اللَّه و باللَّه و فی سبیل اللَّه، فزت و ربّ الکعبة»؛(1) به خدای کعبه سوگند که من رستگار شدم. بعد هم امام حسن مجتبی (علیهالسّلام) آمد سر آن بزرگوار را در دامان گرفت. روایت دارد که خون از سر مبارکش میریخت و محاسن مبارکش خونین شده بود. امام حسن همانطور نگاه میکرد به صورت پدر، گریه چشمان امام حسن را پر اشک کرد؛ اشک از چشم امام حسن یک قطرهای افتاد روی صورت امیرالمؤمنین. حضرت چشم را باز کردند، گفتند: حسنم! گریه میکنی؟ گریه نکن؛ من در این لحظه در حضور جماعتی هستم که اینها به من سلام میکنند؛ کسانی در اینجا هستند - در همان لحظهی اول؛ اینی که نقل شده است از حضرت - فرمود: پیغمبر اینجاست، فاطمهی زهرا اینجاست. بعد حضرت را برداشتند - بعد از اینکه امام حسن (علیهالسّلام) نماز را در مسجد خواندند، حضرت هم نشسته نماز خواندند.
راوی میگوید که حضرت گاهی متمایل میشد به یک طرفی که بیفتد، گاهی خودش را نگه میداشت - و بالاخره به طرف منزل حرکت دادند و بردند. اصحاب شنیدند آن صدائی را که: «تهدّمت واللَّه ارکان الهدی ... قتل علیّ المرتضی».(2)
این صدا را همهی اهل کوفه شنیدند، ریختند طرف مسجد؛ غوغائی به پا شد. راوی میگوید: مثل روز وفات پیغمبر در کوفه، ضجه و گریه بلند شد؛ آن شهر بزرگ کوفه یکپارچه مصیبت و حزن و اندوه بود. حضرت را میآوردند؛ امام حسین (علیهالسّلام) آمد نزدیک. در این روایت دارد که اینقدر حضرت در همین مدت کوتاه گریه کرده بودند که پلکهای حضرت مجروح شده بود. امیرالمؤمنین چشمش افتاد به امام حسین، گفت: حسین من گریه نکن، صبر داشته باشید، صبر کنید؛ اینها چیزی نیست، این حوادث میگذرد. امام حسین را هم تسلا داد.
حضرت را آوردند داخل منزل، بردند در مصلای حضرت؛ آنجائی که حضرت در خانه در آنجا نماز میخواندند. فرمود: من را آنجا ببرید. آنجا برای حضرت بستری گستردند. حضرت را آنجا گذاشتند. اینجا دختران امیرالمؤمنین آمدند؛ زینب و امکلثوم آمدند، نشستند پهلوی حضرت، بنا کردند اشک ریختن.
امیرالمؤمنین آنجائی که امام حسن گریه کرد، امام حسن را نصیحت کردند و تسلا دادند؛ آنجائی که امام حسین گریه میکرد، حضرت تسلا دادند، گفتند صبر کن؛ اما اینجا اشک دخترها را تحمل نکردند؛ میگوید: حضرت هم شروع کرد به هایهای گریه کردن.
یا امیرالمؤمنین! گریهی زینبت را اینجا نتوانستی تحمل کنی، اگر در روز عاشورا میدیدی چگونه زینبت اشک میریزد و نوحهسرائی میکند، چه میکردی؟
ابوحمزهی ثمالی نقل میکند از حبیببنعمرو که میگوید: در آن ساعات آخر، در همان شب بیست و یکم، رفتم دیدن امیرالمؤمنین، دیدم یکی از دختران آن حضرت هم در آنجاست؛ آن دختر اشک میریخت، من هم گریهام گرفت، بنا کردم گریه کردن؛ مردم هم بیرون اتاق بودند، صدای گریهی این دختر را که شنیدند، آنها هم بنا کردند گریه کردن.
امیرالمؤمنین چشم باز کرد، گفت: اگر آنچه را که من میبینم، شما هم میدیدید، شما هم گریه نمیکردید. عرض کردم یا امیرالمؤمنین مگر شما چه میبینید؟
گفت: من ملائکهی خدا را میبینم، فرشتگان آسمانها را میبینم، همهی انبیاء و مرسلین را میبینم که صف کشیدند، به من سلام میکنند و به من خوشامد میگویند. و پیغمبر را میبینم که پهلوی من نشسته است، اظهار میکنند که بیا علی جان، زودتر بیا.
میگوید: من اشک ریختم، بعد بلند شدم، هنوز از منزل خارج نشده بودم که از صدای فریاد خانواده، احساس کردم که علی از دنیا رفت.
صلّی اللَّه علیک یا امیرالمؤمنین، صلّی اللَّه علیک یا امیرالمؤمنین، صلّی اللَّه علیک یا امیرالمؤمنین. نسئلک اللّهمّ و ندعوک باسمک العظیم الاعظم الأعزّ الأجلّ الأکرم یا اللَّه...
پروردگارا! به حق امیرالمؤمنین ما را شیعیان واقعی امیرالمؤمنین قرار بده. پروردگارا! سلوک دنیائی و آخرتی ما را سلوک امیرالمؤمنین قرار بده. پروردگارا! ما را به معنای واقعی کلمه پیرو آن بزرگوار قرار بده.....
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
والعصر. انّ الانسان لفی خسر. الّا الّذین امنوا و عملوا الصّالحات
آیة
الله عظمی مرعشی نجفی رحمة الله بارها می فرمودند : شبی توسلی پیدا کردم
تا یکی از اولیای خدا را در خواب ببینم، آن شب در عالم خواب دیدم که در
زاویه مسجد کوفه نشسته ام و وجود مبارک مولا امیرالمومنین علیه السلام با
جمعی حضور دارند .
حضرت فرمودند: شاعران اهل بیت را بیاورید! دیدم چند تن از شاعران عرب را آوردند. فرمودند: شاعران فارسی زبان را بیاورید ، آنگاه محتشم و چند تن از شاعران فارسی زبان آمدند . فرمودند : شهریار ما کجاست ؟ شهریار آمد. حضرت خطاب به شهریار فرمودند: شعرت را بخوان ! شهریار این شعر را خواند:
علی ای همای رحمت، تو چه آیتی خدا را
که به ما سوا فکندی همه سایه ی هما را
دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم، اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را
آیة الله عظمی مرعشی نجفی رحمة الله فرمودند وقتی شعر شهریار تمام شد، از خواب بیدار شدم . چون من شهریار را ندیده بودم ، فردای آن روز پرسیدم که شهریارِشاعر،کیست؟ گفتند : شاعری است که در تبریز زندگی میکند. گفتم :از جانب من او را دعوت کنید که به قم نزد من بیاید. چند روز بعد شهریار آمد . دیدم همان کسی است که من در خواب در حضور حضرت علی علیه السلام دیدم . از او پرسیدم : این شعر «علی ای همای رحمت » را کی سرودی؟
شهریار با حالت تعجب ازمن سؤال کرد که شما از کجا خبر دارید که من این شعر را ساخته ام؟ چون من نه این شعر را به کسی داده ام و نه درباره ی آن با کسی صحبت کرده ام .مرحوم آیة الله عظمی مرعشی نجفی به شهریار می فرماید: چند شب قبل من خواب دیدم که در مسجد کوفه هستم و حضرت امیرالمومنین علیه السلام تشریف دارند حضرت شاعران اهل بیت را احضار فرمودند : ابتدا شاعران عرب آمدند سپس فرمودند فرمودند: شاعران فارسی زبان را بگویید بیایند . آنها نیز آمدند بعد فرمودند : شهریار ما کجاست؟ شهریار را بیاورید ! و شماهم آمدید آنگاه حضرت فرمود: شهریار شعرت را بخوان! و شما شعری را که مطلع آن را به یاد دارم، خواندید. شهریار فوق العاده منقلب میشود و میگوید : من فلان شب این شعر را ساخته ام و همان طور که قبلا عرض کردم ، تاکنون کسی را درجریان سرودن این شعر قرار نداده ام .
آیة الله عظمی مرعشی نجفی رحمة الله علیه فرمودند : وقتی شهریار تاریخ و ساعت سرودن شعر را گفت معلوم شد مقارن ساعتی که شهریار آخرین مصرع شعر خود را تمام کرده ، من آن خواب را دیده ام .
ایشان چندین بار به دنبال تقل این خواب فرمودند : یقینا در سرودن این غزل به شهریار الهام شده که توانسته است چنین غزلی با این مضامین عالی بسراید البته خودش هم از فرزندان فاطمه زهرا علیها سلام است .
خوشا بحال شهریار که مورد توجه و عنایت و عنایت جدّش قرار گرفته است بلی این بزرگواران ،خاندان کرم هستند و همه ما در ذیل عنایات آنان به سر می بریم .
منبع : فراز هایی از وصیت نامه الهی اخلاقی ص50 آیة الله عظمی مرعشی نجفی رحمة الله علیه .
حضرت فرمودند: شاعران اهل بیت را بیاورید! دیدم چند تن از شاعران عرب را آوردند. فرمودند: شاعران فارسی زبان را بیاورید ، آنگاه محتشم و چند تن از شاعران فارسی زبان آمدند . فرمودند : شهریار ما کجاست ؟ شهریار آمد. حضرت خطاب به شهریار فرمودند: شعرت را بخوان ! شهریار این شعر را خواند:
علی ای همای رحمت، تو چه آیتی خدا را
که به ما سوا فکندی همه سایه ی هما را
دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم، اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را
آیة الله عظمی مرعشی نجفی رحمة الله فرمودند وقتی شعر شهریار تمام شد، از خواب بیدار شدم . چون من شهریار را ندیده بودم ، فردای آن روز پرسیدم که شهریارِشاعر،کیست؟ گفتند : شاعری است که در تبریز زندگی میکند. گفتم :از جانب من او را دعوت کنید که به قم نزد من بیاید. چند روز بعد شهریار آمد . دیدم همان کسی است که من در خواب در حضور حضرت علی علیه السلام دیدم . از او پرسیدم : این شعر «علی ای همای رحمت » را کی سرودی؟
شهریار با حالت تعجب ازمن سؤال کرد که شما از کجا خبر دارید که من این شعر را ساخته ام؟ چون من نه این شعر را به کسی داده ام و نه درباره ی آن با کسی صحبت کرده ام .مرحوم آیة الله عظمی مرعشی نجفی به شهریار می فرماید: چند شب قبل من خواب دیدم که در مسجد کوفه هستم و حضرت امیرالمومنین علیه السلام تشریف دارند حضرت شاعران اهل بیت را احضار فرمودند : ابتدا شاعران عرب آمدند سپس فرمودند فرمودند: شاعران فارسی زبان را بگویید بیایند . آنها نیز آمدند بعد فرمودند : شهریار ما کجاست؟ شهریار را بیاورید ! و شماهم آمدید آنگاه حضرت فرمود: شهریار شعرت را بخوان! و شما شعری را که مطلع آن را به یاد دارم، خواندید. شهریار فوق العاده منقلب میشود و میگوید : من فلان شب این شعر را ساخته ام و همان طور که قبلا عرض کردم ، تاکنون کسی را درجریان سرودن این شعر قرار نداده ام .
آیة الله عظمی مرعشی نجفی رحمة الله علیه فرمودند : وقتی شهریار تاریخ و ساعت سرودن شعر را گفت معلوم شد مقارن ساعتی که شهریار آخرین مصرع شعر خود را تمام کرده ، من آن خواب را دیده ام .
ایشان چندین بار به دنبال تقل این خواب فرمودند : یقینا در سرودن این غزل به شهریار الهام شده که توانسته است چنین غزلی با این مضامین عالی بسراید البته خودش هم از فرزندان فاطمه زهرا علیها سلام است .
خوشا بحال شهریار که مورد توجه و عنایت و عنایت جدّش قرار گرفته است بلی این بزرگواران ،خاندان کرم هستند و همه ما در ذیل عنایات آنان به سر می بریم .
منبع : فراز هایی از وصیت نامه الهی اخلاقی ص50 آیة الله عظمی مرعشی نجفی رحمة الله علیه .
*فاصله بین حق و باطل از منظر امام علی(ع)
*حضرت علی علیه السلام می فرمایند:
اى مردم، آن کس که از برادرش استوارى در دین و درستى راه را مى داند نباید گفتار بیهوده(غیبت) مردم را در حق او بشنود.
بدانید که تیرانداز گاهى تیر مى اندازد و تیرش به خطا مى رود، سخن هم (هر چه باشد) اثر مى گذارد ولى نادرست آن از بین مى رود، و خداوند شنوا و شاهد است.
آگاه باشید که بین حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نیست. [توضیح این سخن را از امام خواستند، حضرت انگشتان دست را به هم چسباند و بین گوش و چشم قرار داد، سپس فرمود:] باطل آن است که بگویى شنیدم، و حق آن است که بگویى دیدم.
منبع:نهج البلاغه / ترجمه انصاریان، ص: ۳۱۰
*حضرت علی علیه السلام می فرمایند:
اى مردم، آن کس که از برادرش استوارى در دین و درستى راه را مى داند نباید گفتار بیهوده(غیبت) مردم را در حق او بشنود.
بدانید که تیرانداز گاهى تیر مى اندازد و تیرش به خطا مى رود، سخن هم (هر چه باشد) اثر مى گذارد ولى نادرست آن از بین مى رود، و خداوند شنوا و شاهد است.
آگاه باشید که بین حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نیست. [توضیح این سخن را از امام خواستند، حضرت انگشتان دست را به هم چسباند و بین گوش و چشم قرار داد، سپس فرمود:] باطل آن است که بگویى شنیدم، و حق آن است که بگویى دیدم.
منبع:نهج البلاغه / ترجمه انصاریان، ص: ۳۱۰