مشرف گشت سلمان بر حضور حضرت زهرا
که ای خیر النسا،در دل مرا رازیست پر معنا
ندانم از چه بی تاب حسین است این دل شیدا
ولایش در دل زارم حسین را دوست میدارم
به سلمان فاطمه فرمود که ای سردار ایرانی
بدان دردی که تو داری ندارد هیچ درمانی
مرا هم این چنین رازی بود در سینه پنهانی
به عشق او گرفتارم،حسین را دوست میدارم
غرض زهرا و سلمان بر حضور مرتضی رفتند
محبان مشکل خود را به آن مشکل گشا گفتند
به جای چاره سازی از علی این جمله بشنفتند:
منی که فخر ابرارم حسین را دوست میدارم
کلید حل این مشکل به دست مصطفی باشد
سه عاشق آمدند آنجا که طاها را سرا باشد
رسول الله فرمود عشق من بیش از شما باشد
حسینٌ مِنّی أذکارَم ، حسین را دوست می دارم
چو حل این معما بر پیمبر نیز مشکل شد
امین وحی با این زمزمه از عرش نازل شد
که : یا احمد خدا گوید حدیث عشق کامل شد
قسم بر چرخ دوّارم ، حسین را دوست میدارم