این روایت را شنیدهاید که وقتی خلخال از پای دختر یهودی در آوردند، امیرالمؤمنین(ع) فرمودند که اگر مردی در اینجا آرزوی مرگ کند، حقّ دارد. این روایت را اگر بخواهیم دقیقتر بیان کنیم، اینگونه است که حضرت میفرماید: من شنیدهام که سربازان معاویه میآیند روستاهای شما را غارت میکنند و شنیدهام که خلخال از پای دختر یهودی کشیدهاند و جنایتهایی انجام دادهاند و بدون اینکه شما با آن دشمنان بجنگید، به راحتی غارت کردند و برگشتند و رفتند. در این صورت اگر یک مرد مسلمان از تأسف بمیرد، حقّ دارد. و بعد میفرماید: شما نهتنها با این دشمن نمیجنگید و مقاومت نمیکنید، بلکه میخواهید با این ظالمها کنار بیاید! (وَ قَدْ بَلَغَنِی أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ کَانَ یَدْخُلُ عَلَى الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ وَ الْأُخْرَى الْمُعَاهَدَةِ فَیَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلْبَهَا وَ قَلَائِدَهَا وَ رِعَاثَهَا مَا تُمْنَعُ مِنْهُ إِلَّا بِالاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِینَ مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ کَلْمٌ وَ لَا أُرِیقَ لَهُ دَمٌ فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا کَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ کَانَ عِنْدِی بِهِ جَدِیراً...فَقُبْحاً لَکُمْ وَ تَرَحاً حِینَ صِرْتُمْ غَرَضاً یُرْمَى یُغَارُ عَلَیْکُمْ وَ لَا تُغِیرُونَ وَ تُغْزَوْنَ وَ لَا تَغْزُونَ وَ یُعْصَى اللَّهُ وَ تَرْضَوْنَ؛ کافی/5/5- نهج البلاغه/خطبه 27)
اینکه حضرت میفرماید آدم آرزوی مرگ میکند، صرفاً بهخاطر آن خلخال که از پای دختر یهودی کنده شده، نیست، بلکه بهخاطر این است که «شما چرا در مقابل آنها مقاومت نمیکنید؟!» و بعد هم میخواهید با چاپلوسی آنها را راضی کنید که به شما ظلم نکنند و به آنها بگویید که «خواهش میکنیم ما را کمتر بزنید!» این است که غیرت امیرالمؤمنین(ع) را به خروش میآورد! این است که میفرماید اگر مرد مؤمن آرزوی مرگ کند، حقّ دارد! یعنی چرا وقتی کسی میخواهد زندگی تو را بگیرد، تو در دفاع از زندگی خودت نمیجنگی و نمیمیری؟! حضرت در اینجا دارد راه زندگی را به ما یاد میدهد، دارد علاجِ واقعۀ تأسفبار کنده شدن خلخال از پای یک دختر را یاد میدهد، نه اینکه به ما بگوید: «به خاطر این ظلمی که اتفاق افتاده، عزاداری کنید!» بلکه از ما میخواهد اقدام کنید تا ریشۀ این ظلم کنده شود. فریاد حضرت بهخاطر لزوم این اقدام است. دردِ حضرت این است که «چرا شما مقاومت نمیکنید و اجازه میدهید شما را غارت کنند، بعد میروید التماسشان میکنید!»
اینکه حضرت میفرماید آدم آرزوی مرگ میکند، صرفاً بهخاطر آن خلخال که از پای دختر یهودی کنده شده، نیست، بلکه بهخاطر این است که «شما چرا در مقابل آنها مقاومت نمیکنید؟!» و بعد هم میخواهید با چاپلوسی آنها را راضی کنید که به شما ظلم نکنند و به آنها بگویید که «خواهش میکنیم ما را کمتر بزنید!» این است که غیرت امیرالمؤمنین(ع) را به خروش میآورد! این است که میفرماید اگر مرد مؤمن آرزوی مرگ کند، حقّ دارد! یعنی چرا وقتی کسی میخواهد زندگی تو را بگیرد، تو در دفاع از زندگی خودت نمیجنگی و نمیمیری؟! حضرت در اینجا دارد راه زندگی را به ما یاد میدهد، دارد علاجِ واقعۀ تأسفبار کنده شدن خلخال از پای یک دختر را یاد میدهد، نه اینکه به ما بگوید: «به خاطر این ظلمی که اتفاق افتاده، عزاداری کنید!» بلکه از ما میخواهد اقدام کنید تا ریشۀ این ظلم کنده شود. فریاد حضرت بهخاطر لزوم این اقدام است. دردِ حضرت این است که «چرا شما مقاومت نمیکنید و اجازه میدهید شما را غارت کنند، بعد میروید التماسشان میکنید!»