و بزرگ را گفت و من نوشتم …
سپس نامه عملم را مهر کرد و پیچید و به گردنم انداخت ، آنقدر سنگین بود گویى که کوههاى دنیا را به گردنم افکنده اند!
آنگاه فرشته منبه رفت ، فرشته نکیر منکر آمد از من سؤالاتى نمود، من به لطف خدا همه سؤال هاى نکیر و منکر را درست جواب دادم ، آن وقت مرا به سعادت و نعمتها بشارت داد و مرا در قبر خوابانید و گفت : راحت بخواب !
آنگاه از بالاى سرم دریچه اى از بهشت برویم باز کرد و نسیم بهشتى در قبرم مى وزد. تا چشم کار مى کرد قبرم وسعت پیدا کرد. سپس کلمه شهادتین را بر زبان جارى کرد و گفت : اى کسى که این سؤال را از من کردى سخت مواظب اعمال خویش باش ! که حساب خیلى مشکل است ! و سخنش قطع شد.
سلمان گفت : مرا از تابوت بیرون آرید و تکیه دهید، آنها چنین کردند. نگاهى به سوى آسمان کرد و گفت :
اى کسى که اختیار همه چیزها به دست توست ، به تو ایمان دارم و از پیامبرت پیروى کردم و کتابت را نیز قبول دارم …آنگاه لحظات مرگ سلمان فرا رسید و این مرد پاک چشم از جهان فرو بست .(1)

منبع:

1-بحارالانوار: ج 22، ص 374 با کمى تلخیص .