یکى از ثروتمندان به مشهد آمده بود و مدتها در حرم رفت و آمد مىکرد، ولى نه حالى پیدا میکرد و نه سوز و جوششى در او ایجاد مىشد.
از خودش بدش می آید و تصمیم مىگیرد که قهر کند و دیگر سراغ امام نیاید. بلیط برگشت میگیرد. قبل از رفتن، در راه پیرمردى را مشاهده مىکند که بار زیادى را با چرخ دستى حمل مى کند. پیش او می رود و میپرسد: چرا این قدر بار زده اى؟!
پیرمرد مى گوید: این بار را به خاطر اینکه مقدارى پول لازم دارم تا براى دخترم جهیزیه تهیه کنم، کنترات کرده ام. از طرفى هم عیالم گفته تا این مبلغ را تهیّه نکرده اى، به خانه نیا!
بیچاره پیرمرد! با همه جان کندن و با تمام غیرت خود کار مى کرد.
تاجر از این وضعیت تکانى مى خورد و تحوّلى در او ایجاد مى شود و با پیرمرد به سمت منزلشان حرکت مى کنند. به منزل آنها مى رود و سعى مى کند تا حوائج آنان را بر طرف کند. جهیزیه را تهیّه و دختر را به خانه بخت مى فرستد. آخر سر، بار دیگر به حرم مى رود تا خداحافظى کند.
وقتى وارد حرم مىشود، چشمانش مانند چشمه شروع به جوشیدن مى کند و منقلب مىشود.
صاحب دلى مىگفت: باید سنگ را از سرچشمه برداشت تا قساوتها از بین برود.
در دنیایى که پیرمردها زیر بار هستند، دخترها فاسد و پسرها ضایع شده اند، دل من به این خوش است که پولهایم را روى هم گذاشته ام و یا آنها را به انگشتر یا طلاى چند میلیونى تبدیل کرده ام و بعد هم توقع دارم که در نماز شب، دلم بلرزد و یا در حرم که قرار مى گیرم، منقلب شوم!
علی صفایی حائری اخبات، ص: 115
از خودش بدش می آید و تصمیم مىگیرد که قهر کند و دیگر سراغ امام نیاید. بلیط برگشت میگیرد. قبل از رفتن، در راه پیرمردى را مشاهده مىکند که بار زیادى را با چرخ دستى حمل مى کند. پیش او می رود و میپرسد: چرا این قدر بار زده اى؟!
پیرمرد مى گوید: این بار را به خاطر اینکه مقدارى پول لازم دارم تا براى دخترم جهیزیه تهیه کنم، کنترات کرده ام. از طرفى هم عیالم گفته تا این مبلغ را تهیّه نکرده اى، به خانه نیا!
بیچاره پیرمرد! با همه جان کندن و با تمام غیرت خود کار مى کرد.
تاجر از این وضعیت تکانى مى خورد و تحوّلى در او ایجاد مى شود و با پیرمرد به سمت منزلشان حرکت مى کنند. به منزل آنها مى رود و سعى مى کند تا حوائج آنان را بر طرف کند. جهیزیه را تهیّه و دختر را به خانه بخت مى فرستد. آخر سر، بار دیگر به حرم مى رود تا خداحافظى کند.
وقتى وارد حرم مىشود، چشمانش مانند چشمه شروع به جوشیدن مى کند و منقلب مىشود.
صاحب دلى مىگفت: باید سنگ را از سرچشمه برداشت تا قساوتها از بین برود.
در دنیایى که پیرمردها زیر بار هستند، دخترها فاسد و پسرها ضایع شده اند، دل من به این خوش است که پولهایم را روى هم گذاشته ام و یا آنها را به انگشتر یا طلاى چند میلیونى تبدیل کرده ام و بعد هم توقع دارم که در نماز شب، دلم بلرزد و یا در حرم که قرار مى گیرم، منقلب شوم!
علی صفایی حائری اخبات، ص: 115