طفلی کنار دفتر خود یک بدن کشید؛
قد تمام درد دلش یک کفن کشید؛

قدری مرور کرد و کمی هم به فکر رفت؛
که ناگهان برای بدن، پیروهن کشید؛

وقتی کشید پیروهن پاره پاره را؛
عکسی شبیه فاطمه مثل حسن کشید؛

طاقت نداشت، بند دلش را به آب داد؛
عکس شبیه فاطمه را پاره تن کشید؛

حالا برای پاره بدن گریه می کند؛
با گریه چند قطره ای خون دهن کشید؛

مقتل کشید مثل همیشه، ولی فقط؛
آن صید دست و پا زده را بی وطن کشید؛

وقتی تمام صفحه خود را مرور کرد؛
بالای صفحه چند نفر سینه زن کشید...