🌹تقدیم به ...
تازه از ایران رسیده بود و به این مهمانی دعوت شده بود، خیال می کرد تاسوعا و عاشورا و دیگ و اسپند و .... مخصوص ایران است ، اما حالا می دید نه
هرکه خواهد گو بیا و هرچه خواهد گو بگو
کبر وناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
تعجبش بیشتر شد وقتی فهمید این زن و شوهر که این گونه خالص و بی ریا در مجلس حسینی عرق می ریزند، هردو اهل لندن و قبلا مسیحی بوده اند ، مرد متخصص قلب و عروق و زن فوق تخصص زنان ،مرد زودتر مسلمان شده و همسرش را مسلمان کرده ،
تازه مسلمان و مملکت کفر و ...این همه شور و ارادت از کجاست؟ چیزی در این میان غیر عادی است ....
🍀🍀🍀
زن می گوید: من وقتی مسلمان شدم همه چیز این دین را پذیرفتم، نماز و روزه و حج و...
ولی نمیتوانستم بپذیرم واپسین منجی این دین صدها سال عمر کند و سرانجام در هیئت جوانی زیبا که هیچ اثری از کهولت در او نیست ظهور کند.دل را هم که نمیشود به پذیرش چیزی وادار کرد...
تا ایام حج رسید و ما هم رهسپار شدیم ، وقتی برای اولین بار خانه کعبه را دیدم چنان زیر و رو شدم که در سراسر عمرم سابقه نداشت...، تا روز عرفه شد و رفتیم صحرای عرفات ، گویی قیامت برپا شده بود، رفتم آبی به صورتم بزنم که کاروان را گم کردم در آن هرم گرما هرچه ییشتر گشتم کمتر یافتم ،کسی زبانم را نمیفهمید ،ساعت ها می گشتم، گرسنگی و تشنگی و... از دور چادرهایی میدیدم شبیه چادرهای کاروان لندن.با سرعت پیش می رفتم نزدیک که می شدم می دیدم اشتباه کرده ام
کم کم آفتاب سوزان هم داشت غروب میکرد، گوشه ای نشستم و های های گریه کردم، خدایا من چه کنم ؟ به که پناه ببرم؟
🍀🍀🍀
نمی دانم این کار اشک بود یا آن فریاد عمیق ژرفای دل ، که دیدم جوانی خوش سیما بسوی من می آید . چهره اش چنان جذاب و دلربا بود که تمام غم خود را
فراموش کردم ، وقتی به من رسید با جملاتی شمرده و لهجه فصیح انگلیسی شروع کرد با من سخن گفتن .
فکرکن! من یک همزبان پیدا کرده بودم . جریان را به او گفتم و گفت : بیا من قافله ات را به تو نشان دهم . کمکم کرد و در آن سیل جمعیت به یاری ام شتافت . قدری که پیش رفتیم تابلوی کاروان لندن مرا در جای خود میخکوب کرد، خدایا چه می بینم ؟ این کاروان من بود، با تمام وجود از او قدردانی کردم ، هنگام خداحافظی رسید، او مکثی کرد وگفت:به شوهرت سلام برسان، بی اختیار گفتم: بگویم چه کسی سلام رساند
گفت:
آن واپسین منجی که تو در راز و رمز عمر بلند او مانده ای!
من همانم که تو سرگشته کوی اویی!
🍀🍀🍀
پلکی به هم نزده بودم که او رفت و من هرچه جست و جو کردم دیگر نیافتمش .
از آن سال عاشورا عرفه نیمه شعبان ، یا هر روز و ساعت که بوی او را بدهد، من و همسرم پروانه وار گرد این شمع و چراغ می گردیم! آیا او بار دیگر می آید؟
🍀🍀🍀
برگرفته از کتاب می شکنم در شکن زلف یار