نزدیک عید، امام حسین علیه السلام و امام حسن علیه السلام نزد مادر ارجمندشان ، فاطمه زهراء علیها السلام ، آمده و اظهار داشتند:
مادر جان ! بچه هاى مدینه لباس نو پوشیدند؛ براى ما لباس نمى خرید؟
نزدیک عید، امام حسین علیه السلام و امام حسن علیه السلام نزد مادر ارجمندشان ، فاطمه زهراء علیها السلام ، آمده و اظهار داشتند:
مادر جان ! بچه هاى مدینه لباس نو پوشیدند؛ براى ما لباس نمى خرید؟
میفرمایندکه شب اول قبر آیتالله شیخ مرتضی حائری (قدس سرّه)"، برایش نماز"لیلة الدّفن"خواندم، .
بعد نماز هم سوره یاسین قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هدیه کردم.
تو تبریز و قبل انقلاب یه گروه تصمیم گرفتن برن پابوس امام رضا ، رئیس کاروان چند روز قبل حرکت تو خواب دید که امام رضا فرمودند داری میای ابراهیم جیب بر رو هم باخودت بیار.
((ابراهیم جیب بر کی بود؟؟؟؟: از اسمش معلومه دزد مشهوری بود تو تبریز که حتی کسی جرئت نمی کرد لحظه ای باهاش همسفربشه چون سریع جیبشو خالی می کرد!!!))
روزی مردی خواب عجیبی دید.
دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.
ابن عباس مى گوید: روزى رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) نشسته بود و على و فاطمه و حسنین (علیه السلام) نزد او بودند.
حضرت فرمود: خدایا! تو مى دانى اینان اهل بیت من اند و گرامى ترین مردم نزد من ؛ دوستشان را دوست دار، دشمنشان را دشمن دار، مهربانى کن با مهربانان به آنها و بد دار بدخواه آنها را، کمک کن کمک کار آنها را و آنها را از پلیدى پاک کن و معصوم دار از هر گناهى و به روح القدس مؤ ید دار.
روزی مرحوم آخوند کاشی مشغول وضوگرفتن بودند،
که شخصی باعجله آمدوضوگرفت وبه داخل اتاق رفت وبه نماز ایستاد،
با توجه با این که مرحوم کاشی خیلی بادقت وضو می گرفت و همه آداب و ادعیه ی وضو را به جا می آورد؛ تا وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود،
یکی از دوستان مقیم لندن بود.
تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد.
راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد!
داستان واقعی وخیلی زیباکه درپاکستان اتفاق افتاده.
پزشک وجراح مشهور (دکتر ایشان) روزی برای شرکت دریک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت وتکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد، باعجله به فرودگاه رفت..
بعدازپرواز ناگهان اعلان کردندکه بخاطر اوضاع نامساعدهوا ورعدوبرق وصاعقه، که باعث ازکارافتادن یکی ازموتورهای هواپیماشده ، مجبوریم فروداضطراری درنزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم..
رابی 11سال داشت که مادرش (مادری بدون همسر) او را برای گرفتن اولین درس پیانو نزد من آورد.برای رابی توضیح دادم که ترجیح میدهم شاگردانم از سنین پایینتری آموزش پیانو را شروع کنند،اما رابی گفت که همیشه رویای مادرش بوده که او برایش پیانوبنوازد،پس اورا به شاگردی پذیرفتم.
: در قدیم یک فردی بود در همدان به نام " اصغر آواره "
اصغر آقا کارش مطربی بود و در عروسیها و مجالس بزرگان شهر مجلس گرم کنی میکرد و اینقدر کارش درست بود که همه شهر او را میشناختند ....