چند قدمی برای نزدیک تر شدنمون به سربازی امام زمان، هم من، هم شما

۸۸ مطلب با موضوع «شهدای بهشتی» ثبت شده است

🌿خیانت‌های نابخشودنی🌿

🌾هر اتاق گنجایش پنجاه اسیر را داشت؛ ولی آن‌ها صدوبیست نفر را به زور در هر اتاق می‌کردند. طوری بود که هوا برای نفس کشیدن هم کم می‌آمد و می‌خواستیم خفه شویم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
گلی بانو

ﺑﻮﯼ ﮐﺒﺎب

ﺑﻪ ﺑﻮﯼ ﮐﺒﺎﺏ حساسیت داشت...
ﺣﺎﻟﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪ ﻣﯽ ﺷﺪ!
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺑﻮﯼ ﮐﺒﺎب ﺣﺴﺎﺳﯽ؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
گلی بانو

عبدالمطلب اکبری

اسمش عبدالمطلب اکبری بود.زمان جنگ توی محله ی ما مکانیکی داشت و چون کرو لال بود خیلیها مسخرش می کردند.

یه روز با عبدالمطلب رفتیم سر قبر پسر عموی شهیدش
" غلامرضا اکبری "

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
گلی بانو

امر به معروف

یه موتور گازی داشت که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و باش میومد مدرسه و برمیگشت .

 یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت ، رسید به چراغ قرمز .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
گلی بانو

بیا آقا

امروزصدای آهنگهای لس آنجلسی آنقدربلندست که فریادهای
«حاج مهدی باکری» بگوش نمیرسد!!!
امروزه همه «حاج ابراهیم همت» را با اتوبان همت می شناسند!!!
امروزنام شهیدرا برای اینکه بچه هاخشونت طلب بارنیایند
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
گلی بانو

مادر و دختر

یکی از اسرای عراقی که در زمان جنگ در هویزه حضور داشت، می گوید: در این شهر نیرو های ما عده زیادی از غیرنظامیان را دستگیر کرده بودند، آنها همگی اهل هویزه یا روستاهای اطراف آن بودند، ترس و وحشت اولین چیزی بود که از چهره تک تک آنها خوانده می شد، بخصوص کودکان و زنان که لحظه ای شیون و فریادشان قطع نمی شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
گلی بانو

طنز شهدایی!

1- محمد پاشو!..پاشو چقدر می خوابی!؟
-چته نصفه شبی؟بذار بخوابم..
-پاشو،من دارم نماز شب میخونم کسی نیست نگام کنه!!!
یا مثلا میگفت:«پاشو جون من، اسم سه چهار نفر مومن رو بگو تو قنوت نماز شبم کم آوردم!
مسعود احمدیان هرشب به ترفندی بیدارمان میکرد برای نماز شب..عادت کرده بودیم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
گلی بانو

دیدن فیلم مستهجن

عراقی ها برا تضعیف روحیه ی ما فیلمای زننده پخش می کردند
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ
ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
گلی بانو

حال و هوای آخرین دیدار ...

به نقل از همسر مدافع حرم شهید عبدالله اسکندری

در راه فرودگاه او مدام در حال ذکر گفتن بود و بی قرار رفتن ... چند بار خواستم با او صحبت کنم، اما حال و هوایش عجیب بود و من ترجیح دادم او را از این حال در نیاورم. قول داد یک روز در میان به من تلفن بزند... و رفت..
با رفتنش دل مرا هم با خود برد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
گلی بانو

سن

افسر عراقی تعریف می کرد :
یه پسر بچه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم.
آوردنش سنگر من. خیلی کم سن و سال بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
گلی بانو