چند قدمی برای نزدیک تر شدنمون به سربازی امام زمان، هم من، هم شما

۱۹۲ مطلب با موضوع «داستان و روایات» ثبت شده است

امام رضا

سالها پیش سرباز خوزستانی پس از اموزشی موقع تقسیم دید افتاده مشهد
دلگیر و غمگین شد
از طرفی ارادتش به اقا و از طرفی اوضاع بد مالی خانوادش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
گلی بانو

قضیه ای جالب وخواندنی عاقبت عمر و ابو بکر

🔸از علم جفر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام.
 
یکی از علماء در حرم حضرت معصومه ع می نشست یک ساعت قبل از ظهر تا بعد از نماز عشاء ، و این کار روزانه اش بود و اگر کسی برای استخاره می آمداز او سوال مکردو جواب میگرفت، سپس آنهارا به خواندن آیه مبارکه 2 سوره مائده (( و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان ))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
گلی بانو

زبان حیوانات

داستانی پند آموز:👌
مردی به پیامبر خدا ، حضرت سلیمان ، مراجعه کرد
و گفت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
گلی بانو

مرز میان حلال زاده و حرام زاده

ﻣﺮﺩی ﻧﺰﺩ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺁﻣﺪ و با حالتی نگران ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩ
یا رسول اللّه!
ﺣﺪﻭﺩ ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﭘﺴﺮﯼ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
گلی بانو

آیا همسرم به من خیانت کرده است؟

🌟مرد عرب نگران بود نزد پیامبر آمد
عرض کرد اکنون حدود دو سال است که خدا فرزند پسری به من داده است، من و همسرم هر دو سفید پوستیم ولی بچه ی ما سیاه به د نیا آمده است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
گلی بانو

ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﯼ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﯽ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺩﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻧﺒﺮﺩ

1 ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﻨﮓﻫﺎ، ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﯽ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺸﺮﮐﺎﻥ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻧﺒﺮﺩ ﺑﻮﺩ .
ﮐﺎﻓﺮ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﮔﻔﺖ : ﺍﯼ ﭘﺴﺮ ﺍﺑﻮﻃﺎﻟﺐ، ﺷﻤﺸﯿﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺒﺨﺶ .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
گلی بانو

منطق

دو شاگرد از استاد خود پرسیدند :
منطق چیست؟
استاد گفت :
دو مرد پیش من می آیند ؛ یکی تمیز و دیگری کثیف ؛ من به آنها پیشنهاد میکنم حمام کنند ؛ شما فکر میکنید کدامیک این کار را انجام دهند ؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
گلی بانو

پدران آخرالزمان

روزی عده‌ای از کودکان در کوچه مشغول بازی بودند. پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در حین عبور، چشمش به آنها افتاد و خواست نقش بسیار بزرگ پدران و مسؤلیت سنگین آنها را در رشد کودک به همراهانشان گوشزد کند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
گلی بانو

جوان و مادرش

روزی پیغمبر خدا حضرت محمد(ص) از یه قبرستانی داشت عبور،،، میکرد یه وقت دید از داخلو یکی از قبرها صدای نعره ای میامد امد بالای سر قبر پاش رو محکم زد رو زمین و فرمودند:ای بنده ی خدا پاشو وایسا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
گلی بانو

"دعا کنیم فقط خدا دستمونو بگیره"

دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند. پدر رو به دخترش گفت: دخترم دست من را بگیر تا از پل رد شویم.
دختر رو به پدر کرد و گفت: من دست تو را نمیگیرم تو دست مرا بگیر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
گلی بانو